داستان رنج های حبیب نویسنده محمد شریف جمشیدی یک جوان مسلمان بنام رضا که یکسال از ازدواجش گذشته بود، خداوند برایش یک پسرک زیبا عنایت کرد که نامش را حبیب گذاشتند رضا که اولین روز های پدر شدنش را تجربه می کرد در عالمی از شادمانی غرق بود و دوست داشت تمام زندگیش را در قدم های تک پسر نازش بریزد ولی این جوان از آنجایکه در کشور زمینه کار مساعد نیست، به شدت فقیر بود او برای پیدا کردن یک لقمه نان برای همسر محبوبه و طفل زیبایش در جستجوی کار بود ولی متاسفانه هر دری را که می زد حتی کسی او را به جارو کشی هم قبول نمی کرد چون از یک طرف آثار فقر و تنگ دستی از اندام لاغر و چهره ی رنگ پریده و لباس مندرسش آشکار بود و از طرف دیگر هیچ واسطه و وسیله نداشت تا جلوش شود و برایش کار و در آمد بخور و نمیری پیدا کند رضا که نمی توانست لباس و خوراک بهتری برای همسر دوست داشتنی و فرزند عزیزش پیدا کند، زیاد رنج می کشید هر صبح با بیلش به طرف بازار می رفت و شام ها گاهی با دست خالی و گاهی با چند قرص نان خشک به خانه
اشتراک گذاری در تلگرام